الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

Georgia

Ne mütlü türk deyene🇦🇿

تمام دنیای ما

لای لایی شبانه را چندبار بخوانم که برای یک عمر خاطره ماندگار باشد؟ دستهای کوچک تو را چندبار ببوسم تا این لطافت باور ناپذیر را ادراک کنم؟ النای من، چهره معصوم تو به هنگام خواب آنقدر دیدنیست که می‌خواهم زمان بایستد و من بیدار محو تماشای تو بمانم دیدن بازی تو با پدر آنقدر لذت‌بخش است که آرزو می‌کنم هیچ کاری منتظر من نباشد دیگر میان حرفهای من و پدر قصه‌های تو بی‌خبر می‌دوند، حتی وقتی خواب می‌روی باز تو را تماشا می‌کنیم النا روزی کودکی خواهی داشت و دستهای کوچکش را هزار بار بوسه خواهی زد من برای تو امروز از این عشق می‌نویسم می‌نویسم شاید آنروز فرصت دیدارمان آ...
2 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

النای کوچک من این روزها با تو بودن آنقدر خوب و زیباست که هرلحظه‌اش را می‌بلعم دخترک نوپای دیروز، پابپای من در خیابان‌های برف گرفته شهر قدم می‌زند و با هم از نقاشی روی دیوارها تا چاله‌های آب شعر می‌سازیم باور انسانی عظیم نهفته در ظاهر کوچکت این روزها واقعی‌تر است گاهی از تو فاصله می‌گیرم و تو را در دنیایی که هر تکه‌اش معماییست جذاب نظاره می‌کنم زمین می‌خوری و باهم از درد جسم حرف می‌زنیم، اما باز هم آزادی که بدوی درخت را لمس می‌کنیم و تفاوت دیوار را با برگ‌ها حس می‌کنیم گاهی در آغوشت می‌گیرم و روحمان در هم فرو می‌رود و آنوقت درونم ...
2 ارديبهشت 1392

النا بانو

 النا بانو: برایت هدیه می‌خرم، کوچک و ساده به سادگی حرفی که در دلم می‌پیچد: دلم همیشه باتوست دخترک! برایت هدیه‌ها را روی تخت می‌گذارم تا هرگاه بیدار شدی و من نبودم مرا احساس کنی در پیچ و تاب کاغذ رنگی بهم فشرده صدای تپش قلب من بگوشت خواهد رسید می‌گوید وقتی نیستم نیز، کنار تو دلم جامانده… برایت هدیه‌های کوچک می‌گذارم شاید فاصله‌های کوتاه نبودم را پر کند شاید مادری را نوع دیگری برایت داشته‌ام اما باز هم دلم مادرانه پیش توست. ...
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

مادرانه نگاهش میکنی که نه ! عاشقانه تماشایش میکنی ... با چشم خریدارانه ومشتاق .... از ان حالتهایی که از مادر بودن به خودت می بالی و به مادرانه گی ات رشک می بری !.... نه به خاطر اینکه فکر میکنی مادر یه کوچولوی فوق العاده ای !.... نه به خاطر اینکه شکر گذاری ..... بلکه به خاطر اینکه هنوز وقت داریم برای ساختن فرداهای نیامده اش ، اینکه طفلک هنوز فرصت بچگی کردن دارد و ما با خیال راحت میتوانیم به نیاز ها و دغدغه های فردایش فکر کنیم ، پرداختن به دلخواسته هایی که برایمان مهم است و واقعیتهایی که دوست نداریم هیچ وقت تجربه کردنشان را بیاموزد !..... شاید اکنون وقت فکر کردن و راه درست را انتخاب کردن را داشته باشیم و فردا نه ...
2 فروردين 1392

یه روزی میاد که ...

  یک روز میاد که اونیفرم مدرسه اش را تنش می کنه و با موهای برس خورده و مرتبش اماده میشه که بره برای اولین روز مدرسه ... و تو دوربین بدست راهیش میکنی و دلت غنج میره که بدونی تو کلاسشون چی میگذره !... یه روز میرسه که با یه کارت تبریک میاد سراغت تا ازت اجازه بگیره که بره جشن تولد دوست صمیمیش بدون حضور تو ... و تو دلت میلرزه که بدونی چی خورده و چه کرده ! ... یه روز میاد که با چشمای کنجکاو و منتظر میاد میشینه روبروت و با اشتیاق گذشته را مورد سوال قرار میده تا برسه به اولین روز اشنایی پدر و مادرش! ... یه روز می رسه که گوشی تلفن را بر می داره و ساعتها با دوست جون جونیش گپ می زنه ... و تو دلت ضعف میره که ...
2 فروردين 1392

تبریک سال نو

آرزو دارم نوروزی که پیش رو دارید آغاز روزهایی باشد که آرزو دارید ســــــــــــــــــال نـــــــــــــــــــو مبـــــــــــــارکـــــــــــــــــــــ   ...
2 فروردين 1392

لحظه های من و تو

میدونی النا یه لحظه هایی هست...منحصر میشه به من و تو... مثل لحظه هایی که با هم بازی میکنیم... میدونم بازی ذهنت رو خلاق تر و سلولهای مغزت رو فعالتر میکنه... اما برای منم یه لحظه هایی رو ثبت میکنه که شاید حسم غیر قابل توصیف باشه... خوشحالم میتونم باهات بازی کنم...خوشحالم کودک درونم هنوز بیداره...خوشحالم به بهونه ی تو فرشته ی کوچولو منم میتونم دوباره بچگی کنم... میخوام بازی هایی که باهم میکنیم رو برات ثبت کنم... شاید خیلی هاشون اسم بازی نشه گذاشت روش...اما برای من همینکه تو لذت ببری و ذوق تکرارشو داشته باشی و اون لبای خوشگلت بخنده...یعنی بازی... دلم اینقدر میخوادت....برای همیشه... میدونم چشم بر هم زدنی بزرگ ...
14 دی 1391

لطفا با تربیت خود بچه را بی‌تربیت نکنید

این جمله نقل قولی بود از استادی که یکی از دوستان درباره تربیت بچه‌ها توی صحبت‌هاش استفاده کرد. خیلی جالب بود، وقتی یک نگاه دقیق به رهای کوچولو می‌اندازم که اینروزها همه کارهاش باعث شگفتیمون شده چیزی بجز یه معدن جواهر نمی‌بینم. منظورم همه بچه‌هاست همه این گنجینه‌های کوچک و شگفت‌انگیز٫ همه اونها که با صندوقچه‌ای از ژن‌ها، خصلت‌ها، استعدادها و توانایی‌ها وارد این دنیا میشن و ما فرصت این رو داریم که اونهارو کشف کنیم. ما باید قطعات این کامپیوتر دقیق رو درست و بجا سرهم کنیم و فقط دکمه روشن رو بزنیم و تماشا کنیم! فراموش نکینم که قرار نیست برای اونها برنامه بنویسیم، قرار نیست ما کد...
14 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Georgia می باشد